ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

عشقمی

عزیزکم یه 1 هفته 10 روزی میشه که موقع خواب با اون دستای کوچولوت لبه لحافتو میگیری و می خوابی(انقدر دوست دارم این صحنه رو.کلی قربون صدقت میرم). خلاصه دستتو میخوای به جایی قلاب کنی.دیشب خونه مامان بزرگ بودیم بغل عمو که بودی و داشتی اطرافو بادقت نگاه میکردی یقه بلیز عمو رو آنچنان محکم گرفته بودی که یه چند سانتی پایین اومده بود. هر چی میدم دستت که باهاش بازی کنی یه راست میبری تو دهنت مثلا عروسک موشت که دو روز پیش دادم دستت تا باهاش بازی کنی(ازت عکس گرفتم بعد میذارم)دیگه اینکه عسلم مهمونی رفتن و مهمون  رو دوست داری.چون داری اطرافتو کشف میکنی و برات دیدن اطراف جالبه کلی لذت میبری از دیدن محیط و آدمای جدید.(از الان ددری شدی دختر -البته تقصیر ...
11 بهمن 1390

ارگ

قبلش صدای ارگت رو که در میاوردیم ذوق میکردی.اما الان میدونی که اگه با دستات فشار بیاری رو دکمه هاش صدا میده.برا همینم تا میذاریم جلوت شروع میکنی به کوبیدن دستای کوچولوت روی ارگت و وقتی صدا میده تو هم شروع میکنی به سر و صدا راه انداختن. راستی مامان 2 هفته ای هست که کتاب شعرتو برات میخونه و تو هم عکساشو با دقت نگاه میکنی و خیلی دوستشون داری(آموزش حیوانات اهلی با شعر ).شعر عروسک من هم خیلی دوست داری و هر چند دفعه که مامان برات میخونه بازم ذوق میکنی و میخندی. ...
8 بهمن 1390

ذوق

سلام ملوسک مامان .پنج شنبه (6 بهمن 90)ساعت 20:10 برا اولین بار با صدا ذوق کردی. اولش مامان تو آشپزخونه بود و شک داشت که ذوق زده ای یا بازم سکسکه و حرف زدن و صدا در آوردنت قاطی هم شدن!ولی وقتی دوباره و چند باره این کارو تکرار کردی مطمئن شدم که عزیزکم یه قدم دیگه از مراحل رشدشو پشت سر گذاشته.خدایا به خاطر این دخملک عزیزم شکرت میکنم.مامان و بابا بیصبرانه منتظر با صدا خندیدنتن عروسکم.روز به روز و لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر دوستت داریم گلکم.بهترین هارو برات آرزو میکنم. ...
8 بهمن 1390

عکس 2 تا 3 ماهگی

سلام به همگی. لباس دخملونه هامو پوشیدم و عکس انداختم.حسابی دختر خانوم شدم دیگه از همه خاله جونیا که میان و بهم سر میزنن و نظر میدن ممنونم و میبوسمشون. (عکسای٢ بهمن) این لباسو باباجونی(بابای مامان) از آنتالیا آوردن اینم دوست مامانم(خاله هانیه) برام گرفته اینم برام همکار بابا گرفته(از ایلدیر ترکیه) الهی مامان فدای این نگاهای خوشملت جیگر طلای مامان.خوردنی من ...
3 بهمن 1390

دختر قوی خودم

سلام. ماشالله به دختری ناز خودم که تونست به دردش فائق بیاد. مامان جون فکر کنم بهونه گیری هات هم به خاطر خواب آلود شدنت با قطره بود آخه هر وقت هم خوابت میومد و هم گشنت بود و نمیدونستی کدومشو بچسبی(مثل همه روزای پیش) کلافه میشدی و گریه ات می رفت هوا. دخملی دیروز که واکسنت رو زدی به تدریج اذیتات تا حدود 10 شب کم و کمتر شد تا اینکه ساعت 10 که به جای 10:30 قطره استامینوفنتو دادم و شیرتم که قبلش کامل خورده بودی خوابیدی تا ساعت 2 شب که بیدار شدی (من و بابایی فکر میکردیم خیلی اذیت کنی و نذاری شبو بخوابیم برا همینم چون خیلی خانوم بودی بابایی رو مجبور کردی نصفه شبی بره و برات اسپند دود کنه ) و شیرتو خوردی قطره ات هم دادم اینبار راحت خوابیدی...
2 بهمن 1390

واکسن 2 ماهگی

عزیز تر از جونم امروز رفتیم بهداشت برا چکاپ و واکسنت. وزن با لباس:5400 قد:58 دور سر :37 واکسن 2 ماهگی ساعت 10:19 صبح روز شنبه 1 بهمن 90 ساعت 10:30 اولین قطره استامینوفن(باید هر 4 ساعت و حداقل برای 48 ساعت بهت بدم) روز اول حوله خیس سرد و روز دوم حوله آب گرم (آخه انقدر ورجه وورجه میکنی نمیمونه یجا که) قبل از واکسن بیدار شدی و با دقت به اطرافت نگاه میکردی و ساکت بودی.موقع زدن واکسنت خودم پاهای کوشولوتو نگه داشتم.بعد از واکسن گریه های وحشتناکی کردی. مامان یکم سرتو آورد بالا نازت کرد و باهات حرف زد کمی آروم شدی که در همین اثنا قطره فلج اطفال رو ریختن تو دهنت. بعدش مامان کمی بغلت کرد که آروم شی بعد از اون لباساتو تنت کردیم و اومدیم ...
1 بهمن 1390